عکس های بازیگران مشغول کار
همشهری جوان در ویژه نامه نوروزی خود 10 بازیگر را در 10 موقعیت شغلی متفاوت قرار داد!
خاطره اسدی / مجسمه ساز/خاطره می¬ره گِل بچینه!
گِل بازی سرگرمی همیشگی و جذاب بچگی همه ما بود. دوست داشتیم کمی خاک را از باغچه حیاط برداریم و یک مشت آب هم بر روی آن بریزیم و آن قدر آنها را با هم قاطی کنیم که گِل سفت از آن دربیاید و بتوانیم با این خمیر گِلی هرچیزی که میخواهیم بسازیم. حالا ساختن این شکلکها یا صورتکها بستگی به استعداد هرکسی داشت. یکی میتوانست کار ابداعی کند و یکی دیگر شاید فقط بلد بود تا توپهای کوچکی بسازد و آنها را بر روی زمین قِل بدهد. عاشق این بودیم که دست و رویمان خاکی و گلی شود، حتی اگر به قیمت یک دست کتک حسابی از مادرمان تمام میشد. خاطره اسدی هم احتمالا در همین حال و هوا مانده که دوست دارد گِل بازی را در نوع حرفه¬ای تر و بزرگسالانه¬تری انجام دهد برای همین هم مجسمه¬سازی را به جای بازیگری انتخاب می¬کند.کارگاهی که برای مجسمه¬سازی انتخاب کردیم، در دیباجی شمالی بود. کارگاه مجسمه¬ساز معروف نادره حکیم¬الهی یا همان مادر ترانه علیدوستی. اما آنقدر این آدرس عجیب و غریب و درعین حال سر راست بود که تصمیم گرفتیم همگی باهم به آنجا برویم. بماند که در آن کوچه تنگ و تاریک درست وسط اتوبان صدر پارک کردن ماشین چه دردسرهایی داشت و نزدیک بود جانمان را ازدست بدهیم.
خاطره اسدی
بهنوش بختیاری/ مکانیک/ مکانیکی شاسخین و شرکا
بهنوش بختیاری همیشه اولین نفر است که برای سوژه های طنز به ذهنمان می آید. همیشه برای این حرکات پایه است. وقتی با او این سوژه را در میان گذاشتیم، استقبال کرد. قرار شد تا شغل را، خودش به ما پیشنهاد دهد، برای این کار به او فرصت فکر کردن هم دادیم، اما خیلی سریع گفت: «احتیاجی به فکر کردن ندارد، من همیشه می خواستم مرده شور شوم.» ما هم مثل شما دهانمان باز ماند! از این همه جسارت و تفاوت او با شغل فعلی اش. نشد که مرده شور خانه را هماهنگ کنیم. چون نه می شد که یک زن را برای گزارش به غسالخانه ببریم و نه اینکه او به علت بازی در سریال دارا و ندار فرصت این کار را داشت که همراه ما تا بهشت زهرا بیاید. مکانیک شدن پیشنهاد ما بود که او روی هوا آن را گرفت. کلی خندید و گفت: «عجب حالی بدهد! »
بهنوش بختیاری
ستاره اسکندری/ نانوا / ساده میخوای یا خشخاشی
ستاره اسكندری با انرژی سر ساعت به دقتر مجله آمد،بعد از اینكه با او كمی حرف زدیم به سمت نانوایی رفتیم.در راه او می گوید من قبلا در خانه مادر بزرگم نان پخته ام فكر نكنید بلد نیستم.لباس های مورد نیاز هم از آشپزخانه مجله تهیه كرده ایم بجز پیشبند كه قرار است از خود نانوایی بگیریم.پخت نانوایی هنوز شروع نشده و سه،چهار نفری بیرون منتظر ایستاده اند. اسكندری قبل از ما وارد نانوایی شد و با شاطر ها سلام وعلیك گرمی كرد. اوخیلی سریع نزدیك طاقار خمیر شد و پرسید این خمیر ها چند كیلو است؟یكی از شاطر ها پسخ داد 240 كیلواسكندری حیرت زده به سمت خمیر های آمده شده رفت و دوباره پرسید این ها خمیر های سنگك است؟ همه خندیدندو گفتند نه بربری است.او با حالت ناراحتی سری تكان داد و گفت خب من تا به حال سنگك و بربری ندیده بودم و فقط بلدم نون محلی درست كنم.اونقدر محو دیدن كار شاطرها شده كه یادش رفت لباس هایش را عوض كند و فقط گفت این جا خیلی با حال و با مزه است.
ستاره اسکندری
نگارفروزنده/ دندانپزشک/دندان لق را نکنید!
خدا نکند در ایام تعطیلی دندانتان درد بگیرد، خدا نکند، بخواهید تخمه بشکنید و نتوانید، یا اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا پستهها را زیر دندانتان خرد کنید. خدا نکند دندانتان لق شود چون دندان لق را فقط باید کند! کار است دیگر، ممکن است یکدفعه پیش بیاید، حالا اگر این اتفاقات برایتان بیفتد چه کار باید کرد؟ هیچ کاری، فقط باید به سراغ یک دندانپزشک بروید، یک دکتر که خیلی خوب بتواند شما را راضی نگه دارد و کارتان راه بیفتد. حالا اگر در این میان دندانپزشک همیشگی شما در مسافرت به سر میبرد، چاره چیست؟! باور کنید که خانم دکتر ما کارش بسیار خوب است، به سراغ آن بروید.درمانگاه بهداشتی و درمانی چیذر، محل مورد نظر ماست. راس ساعت 5. اما از آنجایی که شب و عید است وتهران تنها کمی(!) شلوغتر از قبل، ما نیم ساعت دیرتر می رسیم و ساتیار امامی یک ساعت و نیم دیرتر! شانس آوردیم که فروزنده منتظر تماس ما بود تا دندانپزشک شود و پیشمان بیاید.فروزنده تلفن به دست وارد درمانگاه میشود، دیرش شده و عجله دارد. حق هم دارد، بد قولی از ما بوده! به او که توضیح میدهیم، قرار است چه کار کنیم و بهتر از طنز باشد، میگوید: «تو که من را میشناسی، کمی مدل من فرق دارد».وقتی روپوش دکترها را میپوشد یا دستکشهای جراحی را به دست میکند و ماسک را به دهانش میزند، شبیه خانم دکترهای خیلی جدی میشود! نگاه کنید، با ما موافق نیستید؟
نگارفروزنده
الهام حمیدی/ آتشنشان/عملیات خانم 125
الهام حمیدی بازیگری است که ما به زور از او خواستیم تا آتشنشان شود، خودش دوست داشت قالیباف باشد: «لباسهای خوشگل بپوشم، مثل لباس سنتی!» به او سنگ دلانه گفتیم نمیشود! با ناراحتی قبول کرد: «هر چه شغل خوب است را دیگران برداشتند حالا این کار مردانه و ضمخت افتاده به من؟!»خیابان مفتح، ایستگاه شماره 53، محل قرار ما روز جمعه است، حمیدی با یک ساعت تاخیر به ما میرسد. باید لباسهای آتشنشانیرابپوشد، آتشنشانها لباسهای مردانه به او میدهند، حمیدی وقتی این لباسها را میبیند، قیافهاش در هم میرود. ما که فکر میکنیم الان است که بزند زیر گریه! با ناراحتی و کلافگی میگوید: «من فکر کردم لباسهای نو به من میدهید. دلم نمیآید اینها را بپوشم.»
الهام حمیدی
کاوه خداشناس/ باغبان/ کاوه باغبان
كاوه خداشناس، اول میخواست قاتل شود، اما حتما میدانید كه اینكار بدآموزی دارد؟!!! پس پیشنهاد كرد، «من عاشق باغبانی هستم. خانهام پر از گل و گیاه است». قاتل و کشتن آدمها کجا و باغبان بودن کجا؟! پارك نیاوران جای مناسبی برای یك باغبان تمام عیار بودن است. نه؟! كاوه خداشناس حسابی پایه است، لباس سرتاسر سبز ِ و البته فراموش نكنید نو(!) را میپوشد. چكمه باغبانی را هم میپوشد، كلاه پشمی را هم به سر میكند و در قالب باغبانی كه ما میخواستیم فرو میرود. ابزار کار آقای باغبانما را ببینید. فرغون، بیل، بیلچه و چند جعبه گل بنفشه کوچک که داخل فرغون گذاشته شده بود. تمام اینها سفارش او بود تا كارش را راحت شروع كند.
کاوه خداشناس
آزاده نامداری/ آشپز/ راتاتویی شکمو
چقدر شکمویید؟! چقدر اهل پخت و پزید؟ با بوییدن غذا گرسنه¬تان می¬شود؟ آب دهانتان راه می¬افتد؟ دلتان می¬خواهد همان لحظه گرسنگی¬تان را برطرف کنید؟ حاضرید در یک رستوران چند دقیقه تامل کنید تا نوبت شما برای غذا خوردن برسد؟ یا اینکه دلتان می¬خواهد با سر به غذاها شیرجه بروید؟ اصلا شده به رستورانی بروید و آرزو کنید که ای کاش همیشه از این غذاها می¬توانستم بخورم؟! شده که بخواهید پخت و پز این غذاها را یاد بگیرید؟ اصلا بگویید ببینم تا به حال دوستداشتید آشپز باشد؟ یک سر آشپز شاید. آن¬هم در یک رستوران بسیار بزرگ و شیک؟! فکرش را بکنید.آزاده نامداری مجری محبوب تلویزیون شکموست. این را خودش می¬گوید. پیشنهاد آشپز بودن هم جزو آن¬دسته از کارهایی است که او همیشه دوست داشته اگر مجری نمیشد، این کار را انجام دهد.
آزاده نامداری
امیر حسین رستمی/ حاجی فیروز/ شکور حاجی فیروز می شود
«امیرحسین رستمی» یا همان شكور شمسالعماره جزكسانی بود كه یك هفته تمام همه نوع موقعیت شغلی را با او بررسی كردیم تا به حاجی فیروز رسیدیم یا بهتر بگوییم، رسانده شد! تصور كنید رستمی از شغلهایی مثل «مربی تنیس» ( كه امكان مانور عكاسی نداشت)، جت اسكی (كه امكان رفتن به مسیرهای دور نبود)، ملوان ( كه باز هم امكان فراهم كردن كشتی نبود، حتی با تصویر سازی مشهور همشهری جوان كه مدام رستمی از آن به عنوان قدرت ما یاد میكرد) به این شغل رسید. در واقع باید اینجا از مجموع دوستان رستمی( به تعبیر خودش دوستان نادان!) تشكر كنیم كه در مشورتی جمعی با رستمی ،او را به این كار ترغیب كردند، اما نمیدانستند دوست شان را به چه مهلكه ای انداخته اند! لباس حلجی فیروز را كه سالهای قبل برای جلد همین شماره های نوروزی تهیه كرده بودیم! این یكی از بهترین اتفاقاتی بود كه در میان شغلهای مختلف با دیگر بازیگران رخ داده بود، چون همه چیز در اختیار داشتیم: لباس به میزان كافی، مكان به میزان لازم و بالاخره شخص حاجی فیروز به اندازه امیرحسین رستمی!
امیر حسین رستمی
امیرحسین صدیق/ چوپان/ چوپان راستگو
اشتباه نکنید این عکس هایی که می بینید عکس های یک فیلم نیست. چشمه هایتان را نمالید، دقیقا درست می بینید این امیر حسین صدیق است. همان آقای پدر که حالا چوپان شده، باورتان می شود؟! حتما او را با این ریش و این قیافه جدید نشناختید. باور کنید این ریش هم برای خود اوست، ما حتی در مورد او یک ذره هم از معجزه گریم برای نزدیک شدن چهره این بازیگر به شخصیت مورد نظمان استفاده نکردیم. خودش خواست تا چوپان قصه ما شود.
امیرحسین صدیق
روناک یونسی/ گلفروش/ رستگاری در گلفروشی
روناک یونسی که بازی او را در سریال رستگاران دیده اید، دلش می خواست خلبان شود، چون پدرش هم خلبان است اما بنا به دلایلی این امر میسر نشد به همین خاطر درباره شغل دیگری به توافق رسیدیم. گلفروشی گزینه خوبی بود، وقتی که با او در میان گذاشتیم خیلی استقبال کرد «موافقم واقعا شغل جالبی است.اما اگر می شود یک سبد گل تهیه کنید تا بتوانم در خیابان آن ها را بفروشم». روز گزارش هوا ابری است و هر لحظه امکان دارد باران ببارد برای همین قرار شد در یک گلفروشی عکاسی شود.یونسی با ظاهری کاملا متفاوت آمد.او دامن طوسی با چکمه های بلند پوشیده،کلاهی به سرش گذاشته ویک شال طوسی هم دور شانه هایش انداخته. روناک یونسی با حالتی ناراحت می گوید:« دلم می خواهد در خیابان گل بفرشم و به همین خاطر این لباس را پوشیده ام تا عکس هایش خوب شود ». اما هوا نه تنها صاف نشد بلکه باران شدیدی هم گرفت و مجبور شدیم داخل مغازه عکاسی کنیم. همراه او به گلفروشی نزدیک خانه اش می رویم.
روناک یونسی
کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت
:: موضوعات مرتبط:
عکس ، مطلب و ... ,
گالری عکس ,
,
:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3