او قسم خورد و گفت
آبروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت قلب تو را می خرد
آمد دور روح تو پیچید
بعد با قیچی تیز نامریی اش
پیش از آنکه بفهمی
بالهای تو را چید
آمد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پرهای نور
وشدی کم کم از آسمان دور دور
نزدیک ترین آدم به تو اون کسی است..
که از دورترین فاصله همیشه به فکرته